دیگه حرفی نمیزنم
دخترم از دست پسر دایی باباش هم راحت نیست ...
نویسنده :
مامانشون
19:17
رقیه خوشکل می شود
این از کارای زنداییشه خودش دختر نداره با دختر من این کارا رو می کنه ...
نویسنده :
مامانشون
19:16
مثل اینکه بچه من از دست هیچکی در امان نیست
اینم کارایی که خاله جونش براش کرده به نطر شما ترسیده من که فکر نمی کنم ...
نویسنده :
مامانشون
19:10
مثل اینکه هیچکی دست از سر بچه برنمی داره
اینم خونه مامان جان و کارای اقوام شوهری با نوه اشون چیزی نیست فقط یه کم ترسیده ...
نویسنده :
مامانشون
19:05
و حالا شیرین کاری هایی که هر کسی با این دختر کوچولو من درآورده
این از کارای مامان امیرعلی و باباحاجیش که بچه رو کرده تو چهارپایه دایی و پسر داییش که تلاش کردن رقیه بادکنک سواری کنه ...
نویسنده :
مامانشون
19:00
بابا باحجاب
حالا می تونید رقیه رو تو حالت های مختلف ببینید
رقیه وقتی داشت کچل میشد اینم رقیه کچل (البته با اصرار باباش) ...
نویسنده :
مامانشون
18:52
درباره رقیه
من و حسین که الان شوهرمه وبابای بچه هام و قبلا پسرعمه ام بوده در تاریخ 87/12/27 باهم زن وشوهر شدیم چون من یک سال ونیم از درسم مونده بود وبایدمی رفتم تهران تصمیمی برای بچه دارشدن نداشتیم تا اینکه در تابستون سال بعد یعنی بعداز دانشگاهم تو شهریورماه رقیه دختر عسلمو حامله شدم اواخرشهریورماه بود درست بعداز هشت ماه و ده روز یعنی در تاریخ 1390/3/18 ساعت دوازده ونیم ظهر دخترکوچولو نازنازیم به دنیا اومد البته بدون حضور پدرش یعنی باید بگم پدرش آخرین نفری که بود رقیه رو دید آخه رقیه بیست روزی بر ای دنیا اومدن عجله کرده بود و پدرش هم بدون خبر تز این عجله برا کار رفته بود تهران رقیه ظهر چهارشنبه اومد وباباش شب پنج شنبه نبودن ...
نویسنده :
مامانشون
18:45